My best friend



کسی مجموعه ی پرسی جکسون و خدایان یونانو خونده؟

من اطلاعات پایه و علاقم به اساطیر رو مدیون ریک ریوردن، نویسنده ی این مجموعه، هستم. واقعا قابل تحسین هست که شخصی بتونه در چنین قالب هیجان انگیزی(فانتزی) یه عالمه اطلاعات سخت و اسمای ناشنیده و داستانای متعدد رو تو مخ یه نوجوون فرو کنه:)

و اما آقای ریوردن اینجا متوقف نمیشه و وقایع نگاری کین رو هم منتشر میکنه. و اینبار اساطیر مصر هست که به صورت نوارهای ضبط شده از جانب یه خواهر و برادر، اطلاعات مهمو تو ذهنتون حک می کنه.( هرچند که من پرسی جکسونو بیشتر دوست داشتم)

و بازهم هیجان تجربه ی علم با ریوردن متوقف نمیشه. ۳۹سرنخ هم بود(با همکاری هفت نویسنده ی  دیگه). یه مجموعه ی دیگه که اطلاعات جامع و تاریخی متفاوت رو سر میده تو ذهن خواننده.

 

تا امروز نتونستم هیچ کدوم اینهارو کامل بخونم. چون همه رو pdf خوندم و مثلا اون دوره که پرسی جکسونو می خوندم تازه داشت ترجمه میشد(با سرعت پایین). ۳۹سرنخ فقط تا جلد۶یا۷ ترجمه شد و وقایع نگاری کین هم افتاد زمان ششم ابتدایی(وقتی برای آزمون ورودی خرخونی می کردم) و بله همه ناتموم موندن.

با اینحال پرسی جکسون تاثیر مثبتی ایجاد کرد. اون دوره یه عالمه رمانای فانتزی خوندم که بعضیاشونو حتی اسمشم یادم نمیاد ولی چقدر خوبه؛ کتابی هم این بین خوندم که موثر بود. با تشکر از نویسنده:)

 

 


مجبور کردن خودم به نشستن و صرفا درس خوندن از طاقت فرسا ترین عملیات هایی هست که تا به امروز طرحشو ریختم:| 

 بایستی هر روز یک ساعت یا نیم ساعت بیشتر تلاش کرد. حتی حفظ کردن ساعت مطالعه ی دیروزم کار خوبی محسوب میشه.(جا برای ناامیدی نیست، باید پیشرفت کرد سرباز!)

این پروسه مثل کوهنوردی می مونه. نمی دونم تجربه ی کوهنوردی داشتین یا نه، یه کوهنورد باید صبر و تحمل زیادی داشته باشه. باید آروم باشین، خوب نفس بکشین و حواستون جمع سرعت حرکتتون باشه. یه قدم میزاری و قدم بعدی باید به آرومی تو نزدیکی اولی باشه. اگه یهو سرعتتو زیاد کنی، ضربان قلبت افزایش پیدا می کنه و دیگه پایین نمیاد و مجبوری تندتر و تندتر و تندتر پیش بری که عاقبت خوبی نداره.

 

برای همکلاسی هایی که هرروز به دروغ ناله از نخواندن می کنن،متاسفم. به عنوان ۱۶ـ۱۷ ساله های خام خیلی راحتوارتر گذاشتن مرحله ای مثل کنکور شخصیتشونو تحت تاثیر قرار بده.

 

امسال بین دهما یکی هست که ده سالشه. افتخار مامان باباش، افتخار مدرسه، بچه باهوشه. من هنوز ندیدمش ولی میگن قدش خیلی کوتاهه. همه با شگفتی ازش حرف می زنن. من ناراحتم براش. به عنوان یه ده ساله بین آدمایی میاد که دغدغه های متفاوت تری دارن.

وقتی تقریبا ۱۴ سالش بشه میره دانشگاه. من به این میگم فاجعه. شاید از یه جهت خوبی های خودشو داشته باشه ولی بهتر نبود که همون سیر طبیعی خودشو طی می کرد؟ (این یه نظر شخصیه)

در زمینه های گوناگونی، بین یه ۱۰ ساله و ۱۶ساله تفاوتایی هست که این تفاوت بین آدمای ۲۴ساله و ۳۰ساله به مراتب کمتره.

 


دیشب خوابم نمی برد و به گذشته فکر می کردم.انگار که اینهمه سالو پشت سر نذاشته باشیم، نزدیک بود.

به دوستای دوران کودکی فکر می کردم. ی مادربزرگ، پسرخاله، دخترعمو. چقدر اون زمان بازی می کردیم.

اون روزای گرم تو کوچه های انزلی. امروز به شکل عجیبی مسیرامون خیلی از هم دور شده.

ی مادربزرگ مونده تو شهر خودش ما تو شهر خودمون. پسرخاله دلش سنگ شده و صورتش صفحه ی گوشیش. دخترعمو هم ۸سالی میشه ندیدم.شکایت نیست، بیشتر تعجبه. اینهمه تغییر چطور ممکن شد؟

به بزرگ شدنمون فکر می کنم، از نظر اونا من چقدر تغییر کردم؟ از دید اونا چطور شدم؟

چطور شدم وقتی دخترهمسایه رو دیدم و سرمو پایین انداختم؟ چطور شدم وقتی پسرخاله تلخ شد، خیلی وقت بود که حسی نداشتم؟ چطور بود وقتی دخترعمو از رفتن می خندید، من درکی نداشتم؟

یعنی هیچوقت اصلا دوستشون داشتم؟ شاید از اول هیچ دلبستگی نداشتم. فقط همیشه تو خودم بودم؟یا دارم اشتباه می کنم؟

شاید وقتی همه باهم رفتن، من هم پاک شدم؟


خب ابتدا می خواستم که تجربه هارو روز به روز بنویسم. ولی چون در طول سفر دستم از هر نوع کاغذو قلم فیزیکی و غیر فیزیکی خالی بود فقط شماره بندیشون می کنم.

۱. وقتی برای اولین بار به شهری می رین از آب لوله کشی ننوشین و حتی در نارنجیترین مواقع از آب معدنی استفاده کنین. چون ممکنه آب لوله کشی اون شهر یا کلا مناسب نباشه یا صرفا فقط معده ی شما خار داشته باشه و دل پیچه بگیرین.

مثل تجربه ی روز اول بنده. بعد از آشامیدن آب لوله کشی اصفهان(خیلی آب سنگینیه) معدم طوری باد کرده بود که به قفسه ی سینم فشار میاورد و تب سردوگرم داشتم. از شانس بد هم تو خیابون بودم و والدینم منو مثل جسدای عملی پشت سر خودشون میکشیدن:| حالا راه حل این وضعیت چیه؟ بهترین راه اینه که بالا بیارین و خلاص شین. نه قرصای تهوع آور و نه رفتن زیر سرم کمک حالتون نمیشه. بهتره یه نوشابه(ترجیحا سیاه:) بگیرین و یه نفس برین بالا. بعدهم یه جای خلوت پیدا کنین و دستتونو تا آرنج بکنین تو حلقتونو تا عقتون نیومد خارج نکینین:| هیچی دیگه ادامه نداره.

۲. بهترین اطلاعاتو می تونین از راننده های تاکسی(اونایی دوست دارن حرف بزنن) بدست بیارین. اتفاقا اکثرا هم همکاری می کنن و با علاقه ی زیاد شمارو راهنمایی می کنن. شما می تونین درباره ی خیابونای مناسب برای اجاره ی سوئیت(بعضی راننده ها شماره هم دارن)، فروشگاه های ارزون قیمت، گزفروشی های بهتر، تمام آدرسایی که می خواین، ازشون بپرسین.

۳. هیچوقت احساس امنیت و اعتماد نکنین. حتی تو یه امامزاده ی خلوت هم امکان سرقت وجود داره. مثل تجربه ی ما که تو یه امزاده ی سوپر خلوت گوشی مامانمو زدن:|

۴. اگه عرق سوز شدین و کرم نداشتین چه کنین؟ اینم یه تجربه ی شخصیه:| اینطور مواقع میتونین از خمیردندان، روغن جامد(بسیار موثر)، افترشیو استفاده کنین.

۵. فریب گزفروشی هایی که گزای ویژه با انگبین(گیاهی که زمانهای قدیم از اون گز میساختن) می فروشن نخورین. در واقع انگبین کیلویی تقریبا ۸تومنه و خیلی هم نایابه. امکان کشت گستردش نیست و اصلا فروشش غیرقانونی محسوب میشه. چنین گزهایی رو بیشتر مردم بومی که آشنا دارن میتونن دسترسی داشته باشن.(اوناهم البته مخصوصا سفارش میدن)

۶. مترو اصفهان برخلاف تهران هستش و فروش بلیط نداره. یعنی شما باید به مسافرایی که کارت دارن پول بدین تا جای شما حساب کنن.

۷. اواخر تابستون با وجود هوای مناسب،قیمت اقامتگاها افزایش پیدا میکنه.

۸. فروشنده های بازار قیصریه زیاد قابل اعتماد نیستن برای مثال راسته ی مسگرانش با وجود اینکه اکثر جنساشون از زنجان بود ولی قیمت هیچ دونفری مثل هم نبود.

 

متاسفانه به موقع یادداشت نکردم و خیلی مسائل فراموشم شده. همینقدر بود تجربه هام:)

اصفهان درکل شهر قشنگ و سرسبزیه. مردمش نسبت به اردبیل و گیلان(اونایی که آشنایی دارم) سنتی تر هستن. یه سری فرهنگای خیلی خوبی بین مردمش جاافتاده و اگه حواستون جمع باشه اذیت نمی شین. 

در این بین نکته ی منفی که بنده مشاهده کردم  نسل جوان بود. نسل جوان به نظر غیرقابل اعتماد، اکثرا سیگاری(بعضا آزاردهنده میشد) و البته بی ادب بودن. فقط همین بود چیز بیشتری ندیدم. 

چیزی که این وسط باعث شد خیلی تعجب کنم کشت برنج تو اصفهان بود!!! با وجود کمبود آب اونجا نه تنها برنج که خربزه و هندوانه هم کشت میشه.


این اولین فیلم کره ای هست که واقعا پیشنهادش می کنم ببینین. همه چیز و هیچ چیز درباره ی دوتا نوجوون ۱۷ساله و افسرده هست که دوران بدی رو طی می کنن. مشکلات نوجوانی، مشکلات خانوادگی، سیستم آموزشی بیمار و آزاردهنده؛ مسائلی که خیلی ها باهاش آشنایی دارن. 

سیستم آموزشی کره ی جنوبی با وجود اینکه یه سیستم عالی هست و در سطح جهانی مطرحه ولی مثل همین آموزش و پرورش  خودمون دانش آموزو تحت فشار زیادی قرار میده؛ کلاسای فوق بیشمار و معلم های خصوصی عجیب، رقابت بیمارگونه بین دانش آموزا. البته به اونشکلی که فیلم بهش پرداخته بود، محیط کره بدتر از ایرانه.

در کنار اینها تاثیر خانواده بر روحیه ی نوجوان رو هم مشاهده می کنیم، که چطور دوری پدرومادر می تونه به بچه ها آسیب بزنه. چطور سخت گیری والدین بچه هارو خشمگین و افسرده می کنه و اینکه خیانت پدر و مادر چطور دید بچه هارو به روابط تغییر میده.

خطر اسپویل

و در آخر هم پایان مناسبی داشت. دو شخصیت اصلی سکوت رو کنار میزارن و بعد از مدتها خشمشون رو آزاد می کنن. قصدشون در ابتدا خودکشی با واکنش سدیم و آبه:| ولی می بینیم که در عوض با یادآوری محبت مادراشون اونهارو می بخشن و براشون دلسوزی می کنن، این بخشش خشم اونارو آروم میکنه. اونها با نابود کردن کتابها و تکالیفشون از اسارت رها میشن، محبت رو جایگزین خشم می کنن و یه زندگی بهتری رو در پیش می گیرن.

 

پ.ن: فیلم Every thing and Nothing در واقع به عنوان سریال شناخته میشه ولی فقط دوقسمته و مثل یه فیلم بلنده.

پ.ن۲: ۱۷سالگی دوران سختیه. شما مشکلات مختلفی رو تجربه می کنین، با خودتون بیگانه هستین و باید به سختی برای آینده تلاش کنین. سنی که بین بزرگسالی و کودکی گیر می کنین. پیشنهادش نمیکنم:| ولی مسیریه که باید طی بشه و هرکسی باید راه گذشتن ازشو پیدا کنه. 


امروز صبح پدر رو در نقشه ی ـ چطور جیب یک دوست پولدار را در راستای حمایت از فرهنگ خالی کنیم ـ همراهی کردم! واقعا که چه نقشه ی خوبی:))))

هدف این نقشه خرید تعدادی زیادی کتاب ادبی مثل شاهنامه و کلیات سعدی و همچنین چندنمونه رمان ایرانی و کلاسیک خارجی، برای پسردوستش بود. 

خب این وسط فک می کنین چشمای تیزبینم چیو شکار کرد؟ بله. یادداشت های یک دیوانه(شامل داستان های نیکلای گوگول). از وقتی بخش آرشیو کتاب رو اضافه کردم، این دومین قدم در راستای تکمیل لیستم ـ آنچه خواهم خواند ـ بود.

به پیشنهاد یکی از دوستان که دستش درد نکنه، شب های روشن هم خریداری شد. 

مترجم یادداشت های دیوانه، آقای خشایار دیهیمی، سرپرست مجموعه ی نسل قلم بود. نسل قلم ترجمه ی مقاله های دائرة المعارف ادبیات جهان هست. هرجلد درباره ی یه نویسنده هستش که توسط متخصص مربوطش نوشته شده. این کتابها شرح، نقد و تفسیر آثار هر نویسنده هستن. مجموعه ی خوب و جمع و جوریه:)

 

 

پ.ن: 

بابا: نامردیه بدون خوندن آثار داستایفسکی بمیری.

کتابفروش: بله واقعا. یادداشت های زیرزمینی مطمئنا یه شاهکاره.

پسر: این نویسنده کیه که اینهمه آدم خوبی بوده؟

میگم: اون خوب نبوده:|

بابا با لبخند ملیحی که در پَسَش سامورایی خشمگین شمشیر میکشد: قضاوت نکن گربه.

کی گفته گربه ها شکر نمی خورن؟من می خورم:|


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ایرانی زیبا فکرسبز سالن زیبایی بهسازان توسعه آرمان (بتا) وب سایت نرم افزاری گندم دانلود آهنگ جدید با لینک مستقیم مدرسهٔ شاد ایران بیت کوین | استخراج ارز دیجیتال بیمه عمر و تامین آتیه پاسارگاد بنیاد علمی بین الملل فرزام